accredit اعتبارنامه دادن ،استوارنامه دادن(به)،معتبر ساختن ،اختيار دادن ،اطمينان کردن(به)،مورد اطمينان بودن يا شدن ،برسميت شناختن(موسسات فرهنگى)،معتبر شناختن
Read More »دستهبندی نشده
ترجمه کلمه accreditation
accreditation روانشناسى : اعتبارگذارى
Read More »ترجمه کلمه accredited
accredited داراى اعتبارنامه ،مجاز،معتبر
Read More »ترجمه کلمه accredited correspondent
accredited correspondent علوم نظامى : خبرنگار جنگى
Read More »ترجمه کلمه accredited officer
accredited officer علوم نظامى : افسر خبرنگار خارجى
Read More »ترجمه کلمه accrescent
accrescent نموکردن ،پس ازگل دادن
Read More »ترجمه کلمه accrete
accrete با هم يکى شدن ،تواما رشد کردن ،فراهم کردن ،فراهم شدن ،متحد کردن ،بهم افزودن يا چسبانيدن ،(مج )مصنوعى ،بهم پيوسته(گ.ش ).دوقلو،يکپارچه
Read More »ترجمه کلمه accreted
accreted (طب )داراى زائده ء گوشتى
Read More »ترجمه کلمه accretion
accretion “رشد پيوسته ،بهم پيوستگى ،اتحاد،يک پارچگى ،(حق ).افزايش بهاى اموال ،افزايش ميزان ارث عمران : هر تجمع لاى شن ماسه و غيره که بوسيله جريان اب ايجاد شود بازرگانى : رشد”
Read More »ترجمه کلمه accretionof silt
accretionof silt عمران : رسوب زدائى
Read More »