ترجمه کلمه commissary

commissary “فروشگاه مواد غذايى پادگان ،مامور خوار بار و کارپرداز ارتش ،فروشگاه مخصوص کارمندان يک اداره علوم نظامى : گماشته مباشر”

ترجمه کلمه commissariat

commissariat “اداره کارپردازى وخواربارارتش ،کلانترى علوم نظامى : اداره خوار و بار و کارپردازى ارتش کلانترى”

commissarial وابسته به( اداره )کارپردازى ،خواربار

commissar کميسر

commision agent “نماينده حق العمل کار بازرگانى : نماينده يا عاملى که بصورت درصد به او پرداخت ميشود”

commiserator رحم کننده

commiserative همدردانه

commiseration دلسوزى ،ترحم ،تسليت ،اظهارتاسف

commiserate دلسوزى کردن ،ترحم کردن بر،تسليت گفتن بر،اظهار تاسف کردن

comminution “پودرکردن ،خردسازى زيست شناسى : خرد شدگى”