ترجمه کلمه termination phase

termination phase شيمى : مرحله پايانى

ترجمه کلمه to let thing d.

to let thing d. کارهارابه پيشامدواگذارکردن

termination of the treaty “انقضا مدت معاهده قانون ـ فقه : فسخ معاهده”

target captain “ورزش : عضو تيم چهارنفره تيراندازى با تير و کمان که ضمنا “”دستور اغاز و پايان را مى دهد”

termination of obligations قانون ـ فقه : سقوط تعهدات

to license a book اجازه چاپ کتابى را دادن

termination of marriage قانون ـ فقه : فسخ ازدواج

to license a play اجازه نمايش داستانى را دادن

termination of an obligation قانون ـ فقه : انقضاء تعهد

to lick in to shope از ناهنجارى دراوردن ،سر و صورت دادن ،شکل دادن